«این بار نه درباره حلی n»
شاید به تر است به قول استاد بگویم(ییم) چه داریم اما این بار پست نا ثابت
شاید نباید...
راه داریم ؛ در روز راه می رویم راه می برندِ مان راه می بریمِ شان ؛ در راهیم ، 2 ساعت ، 3 ساعت ، عمری در راهیم می رویم می بریم برویم نرویم می رسیم؟!
می بینیم ؛ در روز می بینیم می بینندِ مان می بینیمِ شان ؛ شاید نباید می دیدیمِ شان شاید نباید می دیدند ما ؛ هر روز ، هر وقت ، با چشمان بسته ؛ می بینیم؟!
می رویم ؛ از شریعتی (دکتر) ، صادقیه (راستی؟!) و... ،فروش گاه می بینیم ، یک دیگر را می بینیم ، برخی را نمی بینیم ، خدا ما را ببیند ، می بیند؟!
خدا ما را می بیند ما خدا را می بینیم در برگ سبزِ پاک نه در درون نا پاک.
می گوییم ؛ در روز می گوییم می گویند به ما ؛ شاید نباید می گفتیم شاید نباید می گفتند ؛ هر گاه ، هر روز ، با دهان بسته ؛ به پایان رسید حرف های ما؟!
می جنگیم ؛ در روز می جنگیم می جنگند با ما ؛ شاید نباید می جنگیدیم شاید نباید می جنگیدند ؛ هر سو ، هر جا ، با خود ، بی خود ، بی فنگ با خلق ؛ شاید نباید می جنگیدیم شاید نباید می جنگیدند تمام شد جنگ های ما؟!
***
با ذهن می پوییم ، با دل می بینیم ، با عشق می رویم ، با چشم می گوییم ، با چه می جنگیم؟
***
من نخبه ام؟ نمی دانم اما می دانم شوق آموختن دارم دانش آموزم.
با قلم می جنگم.
شوق آموختن دارم ؛ آموخته ام چیز های را در چهار سالگی نیاموختم.
اکنون در 17 سالگی می آموزم.
آموخته ام که باید چون بزرگان جواب ابلهان را از سبیل تلطف باز داد و از کوزه همان برون تراود که در اوست.
اما نیاموخته ام که کوزه برخی ابلهان شکسته ، چیزی ندارد که بتراود ، چیزی نیست که بتراود حال چه سود تراوش کوزه ی من؟!
من از ابله جاهل نشوم (؟!) اما او صاحب ادب می شود؟
آموخته ام که هر که آن جا نشیند که خواهد و مرادش بود چنانش کشند که نخواهد و مرادش نبود.
اما من آن جا ننشستم که مرادم بود اما کشتن مرا از درون که نخواستم و مرادم نبود.
ادامه دارد...