نام راننده سرویس معروف اگر مثلا کیوان دارستانی باغی باشد می شود:db
سرلوحه هفتاد و چهارم: تظاهرات! | |
دری به تختهای خورده بود و یکی از بچههای دبیرستانیِ هیاتمان رسیده بود به اردوی نهایی المپیادِ فیزیک. البته در علامه حلی از این در و تختهها زیاد به هم میخورد. طرفه آن بود که این دانشآموزِ دبیرستانی دو سال برای کامپیوتر تلاش کرده بود و فیزیک قبول شده بود! (یا برعکس، حافظه درست یاریام نمیکند.) بگذریم. تعریف میکرد که روزِ اولِ دوره، کسی آمده است در باشگاهِ دانشپژوهانِ جوان -که میراثخوارِ استعدادهای درخشان است- و دستور داده است که برویم برای تجدیدِ میثاق با آرمانهای امامِ راحل، مرقد... بچهها را ظهرِ تابستان سوارِ یک اتوبوس کردهاند تا از این سرِ شهر، یعنی غربیترین قسمت، مسافرت کنند به سمتِ جنوبیترین قسمت. دو ساعت شیرین توی راه بودهاند. این دو ساعت فرصتی بوده است تا مسوول توضیح دهد که این سنتی است که باید اجرا شود و کاری نمیتوان کرد. دو ساعت فرصتی بوده است تا مخالفان بگویند ما اصلا اعتقادی نداریم و بعضی از موافقان هم بگویند، حالا از همین باشگاه فاتحهای میخواندیم دیگر... بگذریم، فقط دستهی کوچکی از موافقان مانده بودند که با اصلِ برنامه مشکلی نداشتهاند. دو ساعت، توی هرمِ دود و گرمای تهران گز میکنند تا برسند به مرقد. مسوول پایین میرود و از بچهها میخواهد که صفهاشان را مرتب کنند. بعد میگوید با قدمِ آهسته، میزان با قدمِ دژبانی که جلوتر راه میرود، میروید به سمتِ ضریح و دستهگل را آنجا قرار میدهید. صبر میکنید تا گروه موزیک کارش را انجام دهد و آخرش به همان شکل آهسته آهسته برمیگردید عقب. رفیقِ دبیرستانی میگفت در حالی که هیچ حس و حال معنوی نداشتیم و خود ما هم که در راه جزوِ معدود موافقان بودیم، دژبانها را مسخره میکردیم، رفتیم به سمتِ مرقد و ضریحِ امام و صدا و سیماییها فیلمبرداریشان را تکمیل کردند و همانطور که عقب عقب میرفتیم، گفتند دیگر کافی است. همه رفتیم به سمتِ در خروجی. آنجا یکی از رفقا که از همهی ما موافقتر بود، از مسوول خواست تا برگردیم و دو دقیقهای نماز تحیتی بخوانیم و زیارتی و... اما مسوول گرامی گرمیِ هوا و بعدِ مسافت را بهانه کرد و حالیمان کرد که وقت نداریم و برگشتیم به سمتِ باشگاه دانشپژوهانِ جوان تا خر بزنیم برای المپیاد و آیندهسازی کنیم و مشتی محکم بر... یک مشت بچهی المپیادی دو ساعت وقت گذاشتهاند، رفتهاند مرقد، صدا و سیما هم در خبر شامگاهی نشانشان داده است، دستهگلی هم همانجا از مسوولانِ مرقد گرفتهاند و کنارِ ضریح قرار دادهاند و بعد هم بدونِ این که فرصتی برای فاتحه خواندن داشته باشند، برگشتهاند باشگاه! نه مسوول حالی برای زیارت داشته است، نه دژبان کاری به جز ادا انجام داده است، نه بچهها حظی بردهاند از این آمد و شد... علیک منا السلام یا روح الله! یعنی خداحافظ خمینی! بند بالا را یک بار دیگر بخوانید... ببینید چند تظاهر پیدا خواهید کرد. از خودِ المپیاد شروع کنید که یک تظاهرِ علمی است، بعد برسید به باشگاه دانشپژوهان که در مقابلِ کاری که استعدادهای درخشان به عنوان محلِ آموزش نزدیک به صد در صدِ المپیادیهای نهایی انجام میدهد، آموزشگاهی ظاهرگرا بیش نیست، بعدتر برسید به آن مسوول و... این گونه است که یک تظاهرات شکل میگیرد... این مقاله به نظرم جالب اومد از رضا امیرخانی منبع سایت شخصی رضا امیرخانی ermia.ir |
ما بچه های حلیn کتاب غیر درسی ام میخونیم ......
یه شبه تموم شد .... صبح زود ساعت 5:30 شروع کردم از وسطا خوندن .. سرمو که بلند کردم دیدم شده 7 اصلا تو فاز داستان بودم......
از به
رضا امیرخانی
نشر نیستان
................................................
واحدا مرد نکونام نمی رد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
ملچا گر دو سه روزی به ریاست بنشتی نکنی کار، که نامت به نکویی نبرند
*مخترع برزوچلفسکی*
دل میرود زدستم کبودیا خدارا دردا که نمره خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شحنه برخیز شاید که بازبینیم دیدار آن مدال را
ده روز مهرگردون افسانه است وافسون کنکور به جای یاران فرصت شماریارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن سمپاد بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف با قصاب مروت با پورملچ مدارا
هنگام تنگ دستی در عیش کوش ومستی کاین کیمیای هستی الک کند گدارا
آیینه ملچ جام می است بنگر تا برتو عرضه دارد احوال ملک کنکور
ملچ به خود مپوشید این خرقه ی انرژی ای شیخ پاکدامن معذور مارا
باتخلص و تصرف و دستبرد از دیوان حافظ
بشنو این نکته که خود را ز غم آماده کنی (خیلی به مصراع 2 توجه کنید) خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد (آخر الامر:عاقبت) حالیا فکر پاچه کن که پر از خامه کنی
گر از آن آدمیانی که کنکورهوس اند(بخشی که بلده: آدمای خفن و در اینجا یعنی پارتی کلفت )عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف (هداگ: مخفف هات داگ) مگر اسباب هداگی همه آماده کنی
(یعنی کار های هات داگی و کثیف باید بکنی تا به جایی برسی)
اجرها باشدت ای ملچ شیرین دهنان (کبود را با تشدید بخوانید) گر نگاهی سوی کبّود دل افتاده کنی
با نام و یاد خداوند بخشنده
دکتر ارسطو درود بر شما
چنان چه پیش تر ، از این تار نگار دیدن نموده اید و یا اکنون این کار را می کنید خواهشمندم (خواهشمندیم) پیش از هر کاری به بند های زیر بنگرید:
دور نما و آرمان این تار نوشت نه نمایش و بزرگ نمایی کاستی ها و نه ریش خند کردن کار گزاران گرامی آموزش گاه است که فکاهه نویسی و شوخی آمیخته با نکوهش و خرده گیری است (که گاهی تند ، روشن و آتشین است) و این گونه خرده گیری هم به کار گزاران گرامی و هم به دانش آموزان می شود با هیچ گونه نابرابری.
اما شاید با برابری کنش ها در خرده گیری به کار گزاران و دانش آموزان شاید وا کنش ها کمی نا هم سان باشد و بدین انگیزه است که نشانی این تار نوشت میان کارگزاران پخش نشده است ولی نباید از یاد برد که پیش تر می دانستیم بدون این کار نیز نا خود آگاه دانش آموزانی این کار را خواهند کرد.
هم چنین با پایش واکنش های دانش آموزانی که از آن ها خرده گرفته شده بود ، یافتیم آن ها با این نوشته ها نه تنها خندیده اند که در جاهایی که از آن ها خرده گیری کرده بودیم خود را درست نمودند. امیدوارم این الگو را کار گزاران گرامی نیز پیش گیرند.
این نوع نگاره ها شاید نخست در کشور ما بی هوده ، سبک و دارای بی فرهنگی انگارده شوند ولی خود این گونه نگاره ها را می توان پیش رفتگی و کم مرز شدن شوخی و خرده گیری درون کشور دانست به نمونه پیش رفت در جنگ های خنده آور که همان برجسته کردن برخی رفتار ها (نه بزرگ نمایی) و گاهی گنجاندن آن رفتار ها در کالبد عروسک ها و نشان دادن آن در دنیای ویژه آن هاست که شاید بتوان برترین ویژگی آن را داشتن منش هایی سیاه و سفید دانست.
اگر کمی از نوشته ها را نیز خوانده باشید به روشنی خواهید گفت که هیچ چیز مانند نو آوری های نوشته ها بی همتا نیست.
این نو آوری ها برآیند دانستن ادب پارسی و گرته برداری از اسلوب آن ها و آمیختن آن با فکاهه است هم چنین نو آوری هایی که در برخی عکس ها دیده می شود بی هم تایی آن ها و دانستن بسیاری از دانش های تصویری را که آفریینده دارای آن ها می باشد را آشکار می کند.
در پایان باید گوشزد کنم که در یک سخن کوتاه آرمان گروه نویسندگان یاد آوری برخی کاستی های فراموش شده با خنده و شوخی است و به کار گیری نام های نادرست خود برهانی برای این سخن است.
با آرزوی بهروزی و پیشرفت برای شما و هم چنین نام آوری دبیرستان
گروه نویسندگان
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند به زمین آسفالته ی ما، خر هم چهار نعل نمی زند
یکی از این معاونین چراع بر نمی کند به سالن پینگ پنگ ما، کسی که سر نمی زند
نشته ام در انتظار این غبار بی سوار مریض! کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند
دل خر من دگر که خرتر نمی شود که خنجر سلامیا خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این درچه های بسته ات برو که هیچ خر ندا به گوش خر نمی زند
*مخترع برزوچلفسکی*
حلی ای خواهم ساخت
خواهم انداخت به کار
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در آسفالت های خراب
المپ را بیدار کند
پشت دریاها حلی ای است
که در آن پنجره ها رو به باشگاه باز است
حیاط های جای بچه هایی است، که به فواره ی هوش بشری می نگرند. (نه خر زدن حاجتی)
دست هر معاون شاخه ی معرفتی نیست
که با آن بچه ها را بزند (همان بی دلیل کم کردن نمره انضباط)
بچه ها به یک ستاره می نگرند
که به یک باشگاه، به یک دوره ی خوب
گاو، موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای عر عر فراکانی نمی آید در باد
پشت دریا ها حلی ای است
که در آن ...
کنکوریان وارث آب و خرد توالتند
پشت دریا ها حلی ای است
الکی باید ساخت (یعنی تو المپیاد باید کار کرد)
*مخترع برزوچلفسکی*