علامه حلی n

علامه حلی n

درباره علامه حلی n
علامه حلی n

علامه حلی n

درباره علامه حلی n

خاطرات آقوی هم ساده ... (تکرار!)


آقو ما تو حلی n بودیم یهو یه آقویی اومد دست ما رو گرفت...آقو ما هی دستمونو می کشیدیم او هی فشارو میداد

بعدم هی می گفت پسرم راضیو هستی آقو یکی از اونجا رد شد این آقو رو صدا کردو ما فهمیدیم این همون ملچوئه

آقا اصن همچین فشارو میدادو ها فشار خونم 2 برابر فشار هوا بود داشتم می ترکیدم آقو ها ها ها ...

بعد به ملچو گفتم که من هم ساده هستم اومدم المپیادو بخونم

آقا این ملچو همین که المپیادو رو شنید چنان گداخته شد که از گرمای وجودش این گوش راست ما آب شد افتاد ها ها ها له لهم آقو.

وقتی کبودو آب ریخت رو سر ملچو این گرمی ملچو اومد پایینو بعد ملچو گفت کوکبو المپیادو می خونده داغونو شده بعد ما رو به آقوی هاشمیو و کبودو معرفی کرد و گفت باید کنکورو بخونی ولی من توی دلم می خواستم المپیادو بخونم...


در مورد فتوشاپ کار هم نظر بدید.


نظرات 4 + ارسال نظر
یه بنده خدا شنبه 24 آبان 1393 ساعت 18:41

به به به...چه فتو شاپی داری!

به به به

قربون پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 22:01

احسنت

محاسن سنگین پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 10:28

عالیه

محاسن اژدها پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 06:56

یهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
چه جوری؟
عالیه
فوق العاده است
100

عالیه
عالیه
عالیه
نمی دونم چی بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد